بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب
غرفه دار جوان خطاب به رهبر انقلاب اسلامی : این قرآن را خانم بنده آورده برای سفره عقد ،
گفتند شما تبرک کنید .
رهبر : من قرآن را تبرک کنم ؟!! من دستم به قرآن بخورد ، دست من تبرک می شود .
غرفه دار جوان خطاب به رهبر انقلاب اسلامی : این قرآن را خانم بنده آورده برای سفره عقد ،
گفتند شما تبرک کنید .
رهبر : من قرآن را تبرک کنم ؟!! من دستم به قرآن بخورد ، دست من تبرک می شود .
از عالمی پرسیدند بالاترین وزنه چنده که اگر یک نفر بلند کنه بهش بگن پهلوان ؟
گفت : بالاترین وزنه یک پتوی نیم یا یک کیلویی است که یک نفر بتونه هنگام نماز صبح از روی خود
بلند کنه .
رسول الله (ص) فرمودند : ” ترک نماز صبح ، نور صورت – ظهر ، برکت رزق – عصر ، طاقت بدن – مغرب
فایده فرزند و عشاء آرامش خواب را از بین می برد . “
نوشته شده توسط حکیمه بابایی
استاد محمد جواد سیفی مازندرانی
کسی که در اوج گرایش بسیاری از افراد به کسب موفقیت فردی در پی انجام وظیفه اش
در قبال طلاب و اساتید جوان و مدارس علمیه بود.کسی که بعد از طی مراتب علمی روزمرگی
و ماندن منفعلانه در حوزه ی علمیه شهرمقدس قم برایش موضوعیت نداشت و آن چه برایش
مهم بود وظیفه و نیاز حوزه و طلاببود هر جا که باشد و هر کسی که باشد، ما عادت کرده ایم
وقتی کسی از دنیا می رودخوبی هایش را لیست می کنیم وگرنه در زمان حیات ایشان خیلی ها
نتوانستند موفقیتش را بپذیرند،البته مقصر اصلی خود استاد سیفی بود چرا؟ زیرا همان گونه که
در زمان آلودگی ها،یوسف بودن جرم بود ،غیبت و اتهام به دنبال داشت و حتی زندان به همراه
داشت در زمان مانیز دفاع عالمانه و صریح از ولایت فقیه و هجرت مخلصاته و فعالیت بدون گزارش
کار و پرستیژو ملاحظات و تلاش کردن در شهرهایی غیر از زادگاه یک مجتهد ظاهرا جرم تلقی
می شودمجبوریم این اسم محترم را دوباره تکرار کنیم استاد محمد جواد سیفی مازندرانی
کسی که از ویژگی های بارزش سادگی و زهد در زندگی شخصی و حوزوی اش بود و تا اطلاع
داریم تایکی دو سالاخیر نیز ایشان در منزل استیجاری زندگی می کردند ایشان هیچ گاه به خاطر
تدریس در کاشان نه به کنایه و نه به تصریح مبلغی درخواست نکردند و اگر بدون اطلاع مبلغی
به حساب ایشان واریز می شد با اکراه قبول می کردند و می فرمودند: آن را خرج طلبه ها
می کنم، ایشان به معنای واقعی روحانی بودند واژه ای که کمتر به معنای آن توجه می شود،
ممکن است خیلی ها بگویند ما در فلان موقعیت پای استاد سیفی را به فلان محفل و مدرسه
باز کردیم شاید درست باشد اما واقعیت این بود که این منش استاد بود که می خواست جاری
باشد و از رکود بیزار بود.
به نام خدایی که انسان را آفرید،به نام خدایی که حجت را بر بشریت تمام کرد،
به نام خدایی که در برابر اعتراض فرشتگان بهخلقت انسان از حیثیت و هویت
بندگانش دفاع کرد،به نام خدایی که انسان ضعیف را به مقام"اشرف مخلوقات”
رسانید،در روایات آمده است:آن گاه که خداوند متعال بخواهد به بنده اش خیر
برساند،او را متفقه در دین قرار می دهد،به حق استاد گرانقدر محمد جواد سیفی
مازندرانیاز جمله اساتیدی بودند که مصداق بارز این روایت بودند،در این نوشتار قرار
است در باره مردی بنویسیم که امروز دیگر در بین ما نیست اما یاد و خاطره اش در
بین طلاب و اساتید و حتی مردم کاشان باقی خواهد ماند چرا که کار و تلاش مخلصانه
فراموش شدنی نیست،می خواهیم در باره ی کسی بنویسیم که به واقع سرباز امام
عصر علیه السلام بود و این که می گوییم سرباز مثل تمام کلیشه های امروزی نیست
که واژه های مقدس را برای هر شخص متوسطی به کار می برند،این که می گوییم سرباز،
یعنی سرباز واقعی،یعنی کسی که دشمن شناسی را خوب می دانست و مراقب اوضاع و
احوال اردوگاه خودی بود،کسی که شبانه روز برای مراقبت از کیان و آرمان ها پا به رکاب
ایستاده بود،سرباز یعنی استاد محمد جواد سیفی که از صبح علی الطلوع از خانه بیرون
می زند و بعد از نماز صبح در حرم مطهر به دنبال طلبه ها و شاگردانش پدرانه بر مباحثه
و مطالعه اشان نظارت می کند و تا نیمه شب به دنبال تدریس و تحقیق و رشد طلاب تلاش
می کند،سرباز که می گوییم یعنی کسی که کوله بار علمی ومعنوی اش را پر می کند و
مشک سقایی اش را به دوش می اندازد و به مصداق “طبیب دوار بطبه"به مدارس علمیه
شهرستانها سر می زند و طلبه ها را از علم و معنویت سیراب می کند. سرباز یعنی کسی
که برای کم کردن هزینه حوزه علمیه با اتوبوس بین راهی از قم به کاشان می آید و برای
طلبه ها درس می دهد.سرباز امام عصر کسی است که سمت و شهرت و عافیت طلبی
را به پای رضایت امام عصر علیه السلام ذبح می کند و رنج هجرت و مسافرت به استان های
محروم را به جان می خرد و تمام هستی اش یعنی جانش را به قربانگاه دوست می آورد،
سرباز امام عصر یعنی صبح در قم دروس عالی حوزه را تدریس کنی و عصر با عجله خودت را
به شهر دیگری برسانی و تا نیمه شب با طلبه ها بنشینی و گره های علمی شان را برطرف
کنی و نیمه شب با اتوبوس به قم برگردی،سرباز یعنی آن قدر فعال و پر تلاش و با انگیزه برای
حوزه کار کنی که همه را به تعجب وا داری آنقدر که شک کنند که مبادا منافع پنهانی در ضمیرت
داشته باشی، سرباز یعنی نیش و کنایه ها و بازخواستها را به جان بخری تا حوزه جان بگیرد،
تا طلبه ها بفهمند در این زمان هم می توان موفق و مهذب بود،اگر سربازی اینست پس آنقدر
مقام دارد که اگر واژه سربازولی عصر علیه السلام را روی کاغذی ببینیم خیلی راحت این واژه
مقدس را ببوسیم و ببوییم.
اینها که گفتیم بخش کوچکی از زحمات ایشان و البته بخشی از لوازم سربازی بودکه دیگر کمتر
کسی جرأت می کند به راحتی نام خودش را بگذارد سرباز امام عصرو اگر هم نامش را سرباز
گذاشت حواسش جمع می شود که باید به لوازمش هم ملتزم شود.
بگذریم….داشتیم استاد را معرفی می کردیم ، خیلی ساده و صمیمی ،استاد محمد جواد سیفی
مازندرانی بدون القاب معروف و مشهور و متعارف.
آخر مگر فرقی می کند که سمت تو چیست و تو کیستی،ثقة الاسلام،حجة الاسلام، طلبه، آیت الله و …..
مهم این است که شب اول قبر بتوانی هر حرفی برای گفتن و کارنامه ی روشنی برای ارائه کردن داشته باشی.
حالا گیریم که خیلی ها سختشان باشد در جوانی مقام علمی و استادی ات را قبول کنند.
گیریم که خیلی ها سختشان باشد که تو بدون ملاحظات مرسوم از رکن نظام یعنی ولایت فقیه
عاشقانه دفاع می کنی، گیریم که خیلی ها سختشان باشد قبول کنند که در سن سی و چند سالگی
اجازه ی اجتهاد داشته باشیريا، گیریم که خیلی ها سختشان باشد قبول کنند که تغییر و اصلاح روش
تحصیل و تدریس در حوزه شدنی است.این ها مهم نیست،مهم این است که تو توانستی با روش و منش
متواضعانه ات ثابت کنی بسیاری از نشدنی ها دلیلش تنبلی ها و نخواستن هاست،نه عدم امکان ذاتی.
زمانی كه در نجف بودیم، یك روز مادرم گفتند: «پدرت را صدا بزن تا تشریف بیاورد برای نهار.»
حقیر رفتم طبقه فوقانی؛ پدرم در حال مطالعه خوابش برده بود.ماندم چه كنم، خدایا امر مادرم
را اطاعت كنم؟ از طرفی میترسیدم با بیدار كردن ایشان،باعث رنجش خاطر مباركشان شوم.
خم شدم و لبهایم را كف پاهای پدر گذاشتم و چندینبوسه زدم تا اینكه[پدرم] به خاطر قلقلك
پا بیدار شد و دید من هستم.پدرم، سیدمحمود مرعشی، وقتی این علاقه و ادب و احترام را از
من دید، فرمود: شهابالدین تو هستی؟! عرض كردم: بله آقا.دستش را بهسوی آسمان بلند كرد
و فرمود: «پسرم، خدا عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل بیت علیهم السلام قرار دهد».
آیتالله شهاب الدین مرعشی نجفی میفرمود: هرچه دارم از بركت دعای پدرم است.